سكوت2012 بهترین وبلاگ عمومی از شما،با شما،براي شما(همه چيز براي همه كس) |
|||
پنج شنبه 14 بهمن 1389برچسب:شعر,داستانهاي عاشقانه,زندگينامه,باورنكردنيها,, :: 1:55 :: نويسنده : علیرضا
روزی مرد کوری روی پله های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود. روی تابلو نوشته بود: من کور هستم لطفا کمک کنید. روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد. ![]() ![]() ![]() ![]() ![]()
موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
![]() نويسندگان |
|||
![]() |